عاقل ما به جاویدانگی پیوست
دکتر غلام محمد محسن زاده دکتر غلام محمد محسن زاده

                   

نکرد از جملگی اهل خراسان

کس زو بیشتر با دهر پیکــــار

( حکیم ناصر خسرو  بلخی )

 

امروز دوست خرد  پیشه ی  از سرزمین مروت ، صفا و صداقت  رخت سفر بست تا به پاسداری خورشید ،بهار، گل و یاسمن  رود . قحط خورشید برایش تحمل ناپذیر شد و  سخت تن  و روح پر صلابت و  پرخاشگراش را  رنج داد .

غم کندن بلوط کهن برایش درد  بیدرمان گشت  و خواست با مرگ زود رس اش چنگ از یاد رفته را باز بصدا و تار های گسسته را به نوازش در آورد.

سر سودا زده امروز مرا خواهـــد کشت

این همه  در غم نآمده فــــــردا که منم

 و آنیکه اینقدر در غم بلوط کهن و سپیدار بزرگ سوخت   و هنوز  به رسیدن خورشید در یک روز اهـــورایی باور داشت، دوست  زود رفته از ما  عــاقـــل شاعر ، ادیب و منقد  برازنده  بیرنگ کوهدامنی است  که با سلاح اندیشه و تفکر  با شب و سیاهی  به پیکار بی امان خاست  . انسان  آزادمنش ،سنت شکن  و متعهد بود  کلام اش حامل پیام و حکمتی است  و سخن اش افزار پرقــدرتی در رویارویی با شب و شب پرستان ، پاسداران سیاهی، جهل ، نابخردی و فرهنگ ستیزی .

او غریبه ای بود از سرزمین خورشید که کشش خاک وطن  در تن و جانش چنان تنید که همه ای خوبی ،صفا  و سرفرازی  را برایش آرزو میکرد . آرزوداشت  تا  تگرگ و صاعقه بر ابر هــــــای تیره و سترون  فراز کوه و دشت وطنش  چیره گردد و در یکروز   اهورایی شاهد فصل خورشید ،روییدن و بارور شدن  باشد.

 

امیــــــد باز دیدن و یار و دیار نیست

هم در قفس اسیرم و هم پر شکسته ام

شعر اش حال و هوای دیگری دارد و سخت بردل مینشیند ، زیرا آنچه از دل بر خیزد  بردل نشیند . صداقت در هر گوشه ای از شعر اش  در قالب الفاط گویا  ، نغز و رنگین  شادی ورنج زنده گی  را ترسیم میکرد .

 بیرنگ سنت شکن بود  . در شعر  سرگذشت و سرنوشت درد و رنج مردمش را فریاد میکرد  همین صداقت و صراحت  وی باعث شد تا معاندین  بر وی خرده گیرند و بکوشند تا او را ازآنچه می اندیشید و میگفت بازدارند . بیرنگ عاشق بود و بیباک  و برایش افسانه  حلاج دیگر رنگ و بوی تازه ای نداشت  .

عمریست که آوازه منصور کهن شـد

من ار سر نو جلو دهم دار و رسـن را     (سرمد)

شماری  او را با مسعود سعد و دیگری با حکیم ناصر خسرو  شبیهه  میدانستند ولی او نه  مسعود سعـــد بود  و نه ناصر خسرو . چون مسعود سعد از جور و ناجوانمردی های روزگار مینالید و چون  ناصر  با دهر به پیکاربرخاست  . در شعر اش چون زنده گی پر فراز و فروداش  دردی نهفته است و آرزو ، هوسی و رنجی . و این همه ها چراغ شعر ای را می افروختنتد و  آنرا شعله ورتر و  اثر بخش تر میسازند.

بیرنگ کوهدامنی راوی رنج و حسرت انسان زاد گاهش بود که بدان سخت عشق می ورزید و دوستش داشت .

 

از منت باد درود ای وطـــن دود اندود

تا قیامت بکشد یاد تـــــو دود از کفنم

و یا:

 کشش خاک وطن چیست ندانم  که غمش

بسته پیمان ابد با مــــن و با جان و تـــــنم

 

و همین پیمان ابدی با وطن بود که  بر خلاف  نداشتن امیدی ،  آرزوی مهمانی خـانه خاک آنرا کرد تا باشد از آنجــا  از هندوکش و پامیر پاسدار سپیدار بلند فرهنگ و انسانیت  باشد و قحط خورشید را از آن بزداید و  زمین شـوره آنرا بوستان سازد.

پشتاره ای از خاطره و یاد های نیک از این دوست با صفا و همدل  ، من و یاران دیگراش را در زنده گی  همراه خواهد بود   .

غم بزرگ نبود ش را با سختی میتوان کشید . دایره داغدیده  فرهنگیان و فرهنگ دوستان را بخاطر نبود  عاقل بیرنگ کوهدامنی  تسلیت  میگویم .

 مهمانی خانه خاک  خوش آیندش باد و .بستر آن برویش عطر آگین و مخملین !

دکتر غلام محمد محسن زاده

مدیر مسوول فصلنامه  اندیشه

 


December 18th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
بیانات، پیامها و گزارشها